روز خوش


شـــــــــــــــــــــهر یــــــــــادمان

شعر - داستان- خاطره

روز جمعه

آنچنان وقت نگاه خورشید

در تب و تاب رویای دریا

من به دنبال رقص امواجم

سحر هنگام یاد تو مرا 

می برد سوی جنگل بی انتها 

من افق را گم گرده ام

سوی ساحل قدمهای خود را

آهسته آهسته تقدیم آب کردم

من سخن های تو را

در گوش باد به کررات نجوا نمودم

من اینجایم

جاده با من و من با تو ام

صبر کمی صبر

خواهم آمد از پس کوههای قد کشیده

می آیم سوی تو و شهر رویای تو

من در اینجا رویای تو و با تو بودن را  التماس کردم

من به دنبال کوچه آشنایی

به دنبال پلاک دوستی

تا تو را در غربت شبانه گشتم

ولی

دیدمت در رویای کودکانه

رفقای نیمه راهند خورشید و دریا و کوهستان

اما جاده تا انتها بود و ماند!

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,| ساعت 21:57| توسط طیبه |


آخرين مطالب

قالب جدید وبلاگ پيچك دات نت